-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 دیماه سال 1384 14:59
سلام دوستان من مجبور شدم به خاطر تغییرات بلاگ اسکای یه وبلاگ جدید بسازم که از این به بعد اونجا مینویسم، آدرس وبلاگ جدیدم هست : www.forlorngirl.blogfa.com به امید دیدار. غم انگیزترین پاییز................ستاره
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1384 17:46
سلامت را نمی خواهم پاسخ گفت سرها در گریبان است کسی سر بر نیارد کرد پاسخ دادن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید و نتواند که ره تاریک و لغزان است وگر دست محبت سوی کس یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک چو دیوار ایستد در پیش چشمانت نفس که این است پس...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 مهرماه سال 1384 14:12
باز می خوام گریه کنم ای دل چشمامو یاری کن اشکامو جاری کن بیاو کاری کن دیگه چقدر تحمل دیگه چقدر شکست به انتظارفردا تا کی باید نشست بسه بسه دیگه یار نمی خوام وقتیکه می بینی عشق دوروغه چراغش بی فروغه آخه وقتی که وفا نیست عشقو عاشقی چیست؟؟؟؟؟؟ آسمون عشق ابری شده تماشا نداره مهر ووفا مرده اینکه دیگه حاشا نداره دلا سنگ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1384 11:34
شبامون آئینه بیداری شدن روزامون ساکت و تکراری شدن همه درها رو به دیوار وامیشن لحظه ها لحظه بیداری شدن نگاه کن از اون بالا با تو هستم ای خدا چرا با هم یکی نیستن آدما چرا دیوار بلنده بین ما چرا......چرا چرا.....چرا چرا لبا معصومه و ماتم میاره واسه موندن دیگه جایی نداره چرا......چرا چرا.....چرا چرا آسمون رنگ گل لاله...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1384 18:00
حال که عزم رفتن داری بگذار بگویم دوست داشتن یعنی شکفتن گل سرخ بر روی بوته تیغ بران،و من دوستت داشتم.زندگی با تو یعنی لیسیدن عسل از لبه تیغ و من با تو زندگی کردم و شیرینی عسل را حتی به بریده شدن زبانم ترجیح دادم،ولی افسوس که این کارها و این از خودگذشتگیها برای کسی بود که تنها عاشق بود. عشق یک فریب است ولی دوست داشتن یک...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1384 11:18
زمانی که از مادر متولد شدم صدایی در گوشم طنین انداخت که میگفت : تا آخر عمر با تو هستم.از او پرسیدم تو کی هستی جواب داد:من غم هستم و من آن لحظه گمان کردم غم عروسکی است که ما با آن سرگرم می شویم ولی اکنون که مفهوم غم را درک می کنم .... فهمیدم که ما عروسکی هستیم بازیچه غم!!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 تیرماه سال 1384 10:58
من گمان می کردم دوستی همچون سروی سر سبز چهار فصلش همه آراستگی است من چه می دانستم هیبت باد زمستانی هست من چه می دانستم سبزه می پژمرد از بی آبی سبزه یخ میزند از سردی دی من چه می دانستم دل هر کس دل نیست قلبها ز آهن و سنگ قلبها بی عاطفه اند
-
Sadness color is black...
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1384 09:40
Sadness color is black Sadness color is black... The taste of it is bitter... Sadness is when I spend my holidays by myself... Sadness is when the spring knocks on my door when I'm alone... Sadness is when it rains on me when I'm alone... And when I spend the most beautiful days in ma like all by myself... Sadness is...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1384 16:22
یک صدا، سکوت را می شکند یک شعله، تاریکی را انکار می کند یک قدم به جلو، حرکتی به راه می اندازد همه ما می توانیم تغییر ایجاد کنیم. One voice breaks the silence One flame denies darkness One stop forward propels motion We all can make a diffrence – ISPHRs moto
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 اسفندماه سال 1383 13:46
پسرکی از مادرش پرسید: مادر چرا گریه میکنی؟؟؟!!!! مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت: نمیدانم عزیزم،نمیدانم!!!!!. پسر نزد پدرش رفت و گفت:بابا چرا مامان همیشه گریه میکنه؟؟؟!!! اون چی میخواد؟؟!!!! پدرش تنها دلیلی که به ذهنش میرسید،این بود که: همه زنها گریه میکنند بی هیچ دلیلی!!!! پسرک قانع شد ولی هنوز از اینکه زنها خیلی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1383 15:54
بازم آسمون دلم ابری شده،بازم اشکام ترسیدن و می خوان از چشمهام فرار کنن،رفتم پیش آسمون بلکه یه خورده دلم باز بشه و یه خورده آروم بشم اما اون خیلی بدتر از من بود،اینقد دیروز گریه کرد که همه مردم این شهر حیرت زده شده بودن،رفتم زیر اشکهای آسمون وایستادم تا بلکه اشکهای این پدیده خداوندی بتونه غم وغصه رو از تنم پاک کنه و با...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 دیماه سال 1383 11:36
بازم آسمون دلش گرفته ، اما آسمون اینجا خیلی صبوره ،خیلی وقتا دلش میگیره اما گریه نمیکنه اینقدر دلش میگیره که تمام بدنش سیاه میشه اما دریغ از یه قطره اشک !!!!!!! تازگیها باهاش دوست شدم ـــــــ آسمون و میگم،خیلی وقتا باهاش در دل میکنم، میخوام ازش صبور بودنو یاد بگیرم،میخوام یاد بگیرم که وقتی دلم میگیره چه جوری جلو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 دیماه سال 1383 15:33
دلم گرفته دلم عجیب گرفته می خواهم بگویم، از دلتنگیهایم، که اول حق بود و بعد...................................... اما نه. نه. نه. نه ، نمیگم نمیگم . به قول حافظ که میگه: حافظ غم دل با که بگویم که در این دور جز جان نشاید که بود محرم رازم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 آذرماه سال 1383 16:06
در خواب دیدم که با خدا مصاحبه می کردم... خدا از من پرسید: « دوست داری با من مصاحبه کنی؟» پاسخ دادم: « اگر شما وقت داشته باشید» خدا لبخندی زد و پاسخ داد: « زمان من ابدیت است... چه سؤالاتی در ذهن داری که دوست داری از من بپرسی؟» من سؤال کردم: « چه چیزی درآدمها شما را بیشتر متعجب می کند؟» خدا جواب داد.... « اینکه از دوران...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 آذرماه سال 1383 16:12
هفت سال ،شعرهایم را به آب سپردم تا اشکهایم را نبینی،شاید باور کنی غرور ساختگی ام را هفت دریا گریستم و کسی نپرسید !چرا در کویرترین غروب آفرینش نفس می کشم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 آذرماه سال 1383 13:53
دیگه من دوستت ندارم تو برو از روزگارم تو نخند به گریه من من به تو شوقی ندارم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 مهرماه سال 1383 11:02
مگذار که عشق ، به عادتِ دوست داشتن تبدیل شود ! مگذار که حتی آب دادنِ گلهای باغچه ، به عادتِ آب دادنِ گلهای باغچه بدل شود ! عشق ، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتنِ دیگری نیست ، پیوسته نو کردنِ خواستنی ست که خود پیوسته ، خواهانِ نو شدن است و د گرگون شدن. تازگی ، ذاتِ عشق است و طراوت ، بافتِ عشق . چگونه می شود تازگی و...
-
زیباترین قلب
یکشنبه 25 مردادماه سال 1383 16:16
روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیباترین قلب را در تمام آن منطقه دارد. جمعیت زیادی جمع شدند. قلب او کاملاً سالم بود و هیچ خدشه ای بر آن وارد نشده بود. پس همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیده اند. مرد جوان، در کمال افتخار، با صدایی بلندتر به تعریف از قلب خود پرداخت....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 مردادماه سال 1383 12:27
خداوندا تو خود میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه بس دشوار است و چه زجری میکشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 مردادماه سال 1383 12:23
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو من می شناختم او را نام تو راهمیشه به لبداشت حتی در حال احتضار آن دلشکسته عاشق بی نام و بی نشان آن مرد بی قرار روزی اگر سراغ من آمد به او بگو هر روز پای پنجره غمگین نشسته بود و گفتگو نمی کرد جز با درخت سرو در باغ کوچک همسایه شبها به کارگاه خیال خویش تصویری از بلندی اندام می کشید و در...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 تیرماه سال 1383 11:40
دیدی امروز و فردا کردی رفتش هنوزم دیدی پر زد و رفتش دل بسه گریه نکن ، دیگه رفت صداش نکن از تو قاب پنجره ، بی خودی نگاش نکن دیگه همرنگ تو نیست ، دیگه دلتنگ تو نیست می دونه یک ذره عشق ، تو دل سنگ تو نیست دیدی امروز و فردا کردی رفتش هنوزم دیدی پر زد و رفتش دیدی امروز و فردا کردی رفتش هنوزم دیدی پر زد و رفتش اینو بهت می...
-
بگذارید بسوزم
چهارشنبه 24 تیرماه سال 1383 13:31
دوباره زنده شده است زبانه می کشد، زبانه می کشد می سوزد، می سوزاند همان که هجایش، مانند انار سرخ است از میان تلی خاکستر زبانه می کشد و اکسیژن زندگی را ذره ، ذره می بلعد و حیاتم را تهدید می کند سنگینی پلکهایم را حس می کنم اگر به خواب روم خواهم سوخت و صدایم را کسی نخواهد شنید چه باک است، بگذارید بسوزم بگذارید در این آتش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 تیرماه سال 1383 12:27
عشق! زیبایی عشق به سکوته نه فریاد زیبایی عشق به تحمله نه خرد شدن و فرو ریختن عشق خیالی ست که اگه به واقعیت برسه دیگه طعم شیرینشو از دست می ده. عشق یه کویره که عاشق تشنه با رویای سراب معشوق قدم به جلو میذاره عشق راه ناهمواریه که وقتی ازش گذشتی و تمام سختیا رو پشت سر گذاشتی می رسی به جایی که اصلا تصور نمی کردی آخرش این...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 خردادماه سال 1383 15:59
از نیمه شب گذشته بود که هیولای مرگ مرا از خواب خوش بر انگیخت،دیده گشودم او را که نمی توانم بگویم چگونه جلوه داشت در برابرم یافتم : راستی تو نمی دانی این سایه مرگ تا چه حد به من دل بسته است ماهی نمیگذرد که چند بار بسراغ من می آید تو گویی دلتنگ است که نمی تواند و یا نمی خواهد جسد بی جان مرا به گورستان بفرستد. پرسیدم :...
-
داستان واقعی
چهارشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1383 16:23
سمیرا خانم فقط 15 سال داشت که توی چت با پسری آشنا شد. پسری 18 ساله به نام آرش. چند وقتی با هم چت می کردند تا بیشتر با هم آشنا بشن. بعد یه روزی قرار گذاشتن همدیگرو ببینن...بله دیدن. شاید خیلی عجیب باشه. اما از هم خوششون اومد. دوستیشون شروع کرد به ریشه کردن تا اینکه شد یه عشق واقعی. سمیرا که تا بحال نتونسته بود عشق رو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1383 16:27
این دل هجران زده سوخته که پیوسته با قطره های اشک سوزان فراق را به دیار آخرت میرود،رازی نهان دارد که جز بخدای عشق ، و بربت النوع جمال مطلق فاش نسازد و درد و شفا ناپذیرش را جز به آفریننده خود نگوید تا بجایی که چون قطراتی درخشنده از دیده آهسته آهسته فرو ریزد و از حرارتش آتشی بر پا کند که سوزش دل های بیشماری را بسوزاند و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1383 13:27
WILL BE UPDATE SOON
-
آخرین مطلب وبلاگ عاشقی دروغه
چهارشنبه 19 آذرماه سال 1382 13:24
سلام به همه خواننده وبلاگ حقیر من. این اولین باره که به زبونه ساده می نویسم،روزی که وبلاگ را شناختم اشتیاق عجیبی واسه نوشتن داشتم که هر روز بنویسم،اگه به آرشیو وبلاگ پرشین من برین مبینین که حتی بعضی روزها دو تا مطلب می نوشتم،اما دیگه نمی خوام بنویسم،می خوام با اجازه همه دوستای خوبم این وبلاگ و تعطلیش کنم،اول تصمیم...
-
دوستم داشته باش
دوشنبه 17 آذرماه سال 1382 22:41
دوستم داشته باش ، دوستم داشته باش بادها دلتنگند ، دستها بیهوده ، چشمها بی رنگند دوستم داشته باش شاخه ها می لرزند ، برگها می سوزند ، یادها می گندند باز شو تا پرواز ، سبز باش از آواز ، آشتی کن با رنگ ، عشق بازی با ساز دوستم داشته باش سیبها خشکیده ، یاسها پوسیده ، شیر هم ترسیده دوستم داشته باش عطرها در راهند ، دوستت دارم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 آذرماه سال 1382 11:42
زندگی کوه بزرگیست که کاهش کردیم زندگی تکه کاهیست که کوهاش کردیم