بازم آسمون دلم ابری شده،بازم اشکام ترسیدن و می خوان از چشمهام فرار کنن،رفتم پیش آسمون بلکه یه خورده دلم باز بشه و یه خورده آروم بشم اما اون خیلی بدتر از من بود،اینقد دیروز گریه کرد که همه مردم این شهر حیرت زده  شده بودن،رفتم زیر اشکهای آسمون وایستادم تا بلکه اشکهای این پدیده خداوندی بتونه غم وغصه رو از تنم پاک کنه و با خودش ببره ،اما نه اینگاری اینها موندگارن میخوان تا آخر عمر با من بمونن،داد زدم،به آسمون گفتم :دلم داره میترکه میخوام مثل تو گریه کنم تا یه خورده آروم بشم،‌خودم گریه کردنو بهت یاد دادم حالا خودم نمیدونم چه جوری گریه کنم،آسمون هیچی نگفت فقط هق هق گریه کرد.
داشتم دیونه میشدم به دریا نگاه کردم شاید اون بتونه آرومم کنه اما اون هم اینقد عصبانی بود که جرات نکردم بهش نزدیک بشم،سرمو گرفتم بالا گفتم:خدایا تا کی،تا کی باید اینجوری غصه دار باشم تا کی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اشکام طاقت نیاوردن و مثل کسی که عجله داره تند تند از چشام فرار کردن،آسمون داشت پا به پای من گریه میکرد،دیگه هیچی نفهمیدم وقتی چشامو باز کردم دیدم که باد مهربونم مثل همیشه داره صورتمو ناز میکنه چشامو درست نمیتونستم باز کنم،بلند شدم، تنم خسته و کوفته بود،اما یه خورده آروم شده بودم دوست داشتم همون جا میموندم تا این حس خوب با ترافیک تو جاده از بین نره اما حیف باید میرفتم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ولی تمام حس خوبم با دیدن قیافه اخمو مامان به هیکل بارون زده من از بین رفت،بهتره که دیگه هیچی نگم در مورد خونه .

راستی میدونین چه دردی داره وقتی به پای همه چیز یه نفر بشینی،از همه چیزت بگذاری همه دردها و فشارهای روحی را به خاطر اون به جون بخری و اون فقط نظاره گر باشه و هیچ کاری واست نکنه و زمانی هم که تو خسته از این همه درد بهش پناه ببری و ازش گلایه کنی که خیلی خسته ای، برگرده بگه :

برگ از درخت خسته میشه
                                      پاییز همش بهونست


آره!! کسی میدونه چه دردی داره؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!هر کی میدونه واسه من دعا کنه چون دردش داره از پا درم میاره 
    

نظرات 23 + ارسال نظر
پاپیون دوشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 04:06 ب.ظ http://papiyoon.blogspot.com

سلام ...

ع علی خانی دوشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 04:27 ب.ظ http://alikhani1983.blogssky.com

سلام
خیلی وبلاگ با حالی داری
حرفات به دلم نشست
مطمئنم که این حرفها از دلت بلند شده که به دل می شینه
کاش خدا همه ی بی معرفتهارو دود کنه
کاش نسل بی مهری و بی معرفتی ور بیفته
انقدر بدم میاد از آدمای بی رگ و ریشه
احساس حالیشون نمیشه
بابا ؛ آخه آدم سیب زمینی صفت مگه نمی بینی دارم به خاطر تو دست و پا می زنم.
ولی به قول تو بر می گردن میگن:
برگ از درخت خسته میشه
پاییز همش بهونست

خدا بهت صبر بده. درکت می کنم چون من هم همین الان که باهات صحبت می کنم به همین مصیبت دچارم

و یه چیزی
عشق پوچ - عاشقیش دروغه
عشق و عاشقی قانون داره ، راه داره اما مثل اینکه ما راه رو بلد نیستیم و همیشه ی خدا به بیراه می ریم.

موفق باشی
امیدوارم شکوفه لبخند همیشه روی باغچه لبت شکوفا باشه

به ما هم سری بزن که در این آشفته بازار نه سری داریم و نه سامانی

یا علی و به امید دیدار

خدامراد دوشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 05:46 ب.ظ http://asregerash.persianblog.com

سلام .. تو که گفتی گریه کردن و بلد نیستی چی شد آخرش گریه کردی کی بهت یاد داد ... اینا به کنار ... تو که چیزت و واسه دیگرون دادی خب اون چیزت و مواظب باش ندی به نامهربون .. چون همه چیزا به خوبی جواب داده نمیشه

عــــــــــــســــــــــــــل دوشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 05:57 ب.ظ http://Asal666.PersianBlog.Com

ای بابا... ستاره... چی بگم... در اولین فرصت بهت زنگ میزنم

ابوالفضل سه‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 01:28 ق.ظ http://mangozashteman.persianblog.com

سلام نمیدونم چیبگم خیلی غمگین شدم نمیدونم چرا بعضی از ادمها اینجورین ولی خواهرخوبم تا خداراداری غم نداشتهباش اوممیبینه و خودش درست میکنه موفقباشی

رامین سه‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 08:32 ق.ظ http://smile.persianblog.com

من قول میدم برات اشک بریزم... به شرطیکه تو هم برام اشک بریزی به همون تعداد قطره... به قطره قطره‌ش احتیاج دارم...

(¯`·._.•مصطفی•._.·´¯) سه‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 03:39 ب.ظ http://eshghegomshode.persianblog.com

ســلام ستاره جون باز چی شده آخه عزیزم که انقدر دلت گرفته غمگینی گرچه می شه یه جورایی از آخر نوشتت فهمید........ میدونی من بارون رو خیلی دوست دارم و گریه کردن زیر بارونو چون می تونم بدونه اینکه کسی بفهمه هرچی می خوام گریه کنم و دل خودمو خالی کنم..

تیگلاط چهارشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 03:59 ق.ظ http://tiglath.persianblog.com

برگ از درخت خسته میشه، پاییز همش بهونست... دربند...

[ بدون نام ] چهارشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 11:09 ق.ظ

سلام ستاره

خیلی با صفایی

اول خدا
دوم خدا
آخر هم خدا

درپناه حق
یاعلی

علیخانی چهارشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 11:11 ق.ظ http://alikhani1983.blogssky.com

سلام ستاره

خیلی با صفایی

اول خدا
دوم خدا
آخر هم خدا

درپناه حق
یاعلی

بابک جمعه 9 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 08:09 ب.ظ

:(

امیر شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 03:36 ق.ظ http://www.iloveu.motime.com

سلام وبلاگت قشنگه...یه سر به وبلاگم بزن ممنون بای

طوفان عشق سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 11:22 ق.ظ http://lovestorm.persianblog.com

خیلی حرف الکی ای زده! خیلی هم بی معنی هست! ببخشید اما این آدم بدرد نمی خوره! یه برگ رو جلوی خودش فوت کن و باد بزن تا بیافته بعد بهش بگو می بینی یا نه!

رهاتر از پرنده شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 02:09 ب.ظ http://shaya.parsiblog.com

همیشه سلام...
موفق و پیروز باشید

فریبرز شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 06:39 ب.ظ http://fz-az.com/fariborz/

از وبلاگت خوشم اومد و برای همین بهت لینک دادم....مطالبت چون از دلت است به دل آدمها میشینه!!!! به وبلاگ من سر بزن ... راستی یادم رفت بگم که در اورکات پیداتون کردم هینطوری شانسی

ابوالفضل جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 07:31 ق.ظ http://www.mangozashteman.persianblog.com/

سلام ستاره جان خیلی ناراحت شدم خوندم غنگینی چرا ؟
تودیگر چرا اونسردنیا کهمیگن غم نیست ؟ خیلیزیبا نوشتهبودی امیدوارم این غم غصههای تو تموم بشه دوباره شادباشی موفقباشی عزیز

محمد شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 03:49 ب.ظ

من هم درد تو رو دارم ولی چاره ای نیست باید تحمل کرد فقط همین!!

غریبه .... دوشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 04:14 ب.ظ


عشق
یه روز از عشق تو مستم یه روز از زندگی خسته یه روز دستت تویه دستم یه روز بار سفر بسته عشق عشق عشق کی قدرتو میدونه عشق عشق عشق از دستت دلم خونه یه روز با تو یه روز تنها یه روز بیگانه ایم با هم تو این دنیای وا نفسا اخه دیوانه ایم ما هم عزیز دل شکسته ام خدا داده ما رو به هم خدایی که وفا داره پناه هر گرفتاره خدایی که دلم اورد خدایی که تو رو اورد

اونی که خیلی تنهاست چهارشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 08:49 ق.ظ

سلام خوب می دونم چی می گی خوب چون با تمام وجودم لمسش کردم احساسش کردم زندگی کردم این یکی از نوشته های منه که توی تنهایم برای دل خودم نوشتم اما نمی دونم چرا یه دفعه احساس کردم که دوست دارم تو هم اونو بخونی :
وقتی دلم می گیره ......... احساس می کنم به مکان مقدست نیاز دارم ...... باید جایی برم که خودم باشمو خودت ...... و انقدر خدا رو صدا بزنم ....... تا سبک بشم ......... این صدای طلبیدن حجتی نیست فقط یه نیازه برای رها شدن ............ رها شدن از حصار دنیا ......... برای انکه خدا نگم کنه کمکم کنه ......... دستمو بگیره ....... نزاره توی سراشیبی بدون همراه باشم ......... پس بیا با هم صداش کنیم ......... با هم دیگه ...... یک صدا ........ یک دل بگیم ...... خدایا .......... خدایا .......... بداد دل خستمون برس
کاکتوس ـتنها

مازیار شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 05:21 ب.ظ

خیلی کسو شر نوشتی . تو برو کس بدخ تا بیای این ها رو بنویسی.فقط کیر

سینا یکشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 02:53 ق.ظ

زندگی مثله دایره می مونه!

پوریا یکشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 08:44 ق.ظ

فقط من میفهمم که تو چی میگی راهشم بلدم اگه خواستی منتظرم

۱۲۳ چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:59 ب.ظ

nazar cheshat barooni beshan...... sabz bashy aziz

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد