بنام خدا خالق انسان،بنام انسان خالق غمها،بنام غمها خالق اشکها

لحظه ها می گذشتند و من فقط به حقیقت ساده زندگیم می اندیشیدم،حقیقتی که یک روز مرا با خود برد،حقیقتی که با شکفتنش نامی تازه به من می بخشید،حقیقتی که می شد تا مرز بی نهایت باور کرد،حقیقتی که گاهی انسان با شنیدنش می خندد و گاهی می گرید مانند کودکی معصوم،حقیقتی که مرا دیوانه وار صدا زد و اشکهایم را با نگاهش عمیق خواند،وای کاش تو بودی و حقیقتی تازه برایم می ساختی.کاش بودی و از حقیقت قصه ها برایم می گفتی،کاش بودی و مرا با سرنوشت حقیقی آشنا می کردی،کاش بودی و من را با حقیقت صدا می کردی،کاش بودی و زندگی زمان تقدیر را با سرنوشت حقیقت آشنا می کردی،کاش بودی و از حقیقت عشق را تمنا می کردی،کاش بودی تا با حقیقت زندگی کنم،حقیقتی که مرا خرد کرد و نابود ساخت،کاش بودی