((ستاره ای که در اوج بودن جز به نبودن نمی اندیشید))
اگر برای تو بی نام و نشان بودم برای تنها گل باغچه کوچکمان نامی ساده داشتم،و تو می دانستی که نامم همانند نگاهم بی آلایش است پس چرا؟؟؟؟!!!!
پس چرا مرا غریبه ای خواندی در نهایت تاریکی؟!چرا تو هم مانند بقیه باورم نکردی،مگر من تو را باور نکرده بودم؟؟؟؟!!!!
کسی که در اوج بودن جز به نبودن نمی اندیشد
ستاره
از آسمان غم می بارد و من در تنهایی خود غوطه ورم.همه زندگی را امید می دانند و من زندگی رافقط با تو بودن می دانم.هر شب با تو در خلوت ثانیه ها راز و نیاز می کنم ای کاش بودی و با تو سخن می گفتم ای کاش در گوشم از عشق می گفتی مثل گذشته،یادت هست که عشق را از لغت نامه در آوردیم و تفسیر کردیم مقابل کوه عشق ایستادیم و با زبان گناه قسم یاد کردیم که این عشق پایدار باشه ولی تو رفتی و قسم را شکستی و من هنوز به این عشق پایبندم.تو مرا با بی رحمی از خود راندی گفتی عاشق دیگری هستی و حالا.......
من قسم خورده ام و تا پای جان وفا دارم حتی اگر دوستم نداشته باشی.سحرگاه با رویای شیرین وصال تو بر می خیزم عکست در مقابل دیدگانم جان می گیرد،هنگامی که به چشمان سیاهت نگاه می کنم احساس می کنم مرا به سوی خود جذب می کند.آه اگر چشمانم را در آورم و در برابرت گذارم و سینه مالامال اندوهم را در مقابلت بشکافم و قسم یاد کنم که به کسی جز تو نگاه نکرده ام و مهر کسی را در دل راه نداده ام آیا باور داری؟!
روزی که برای اولین بار دیدمت از من پرسیدی برای چه زنده ای، گفتم: برای هیچ.ولی در دل فریاد می زنم هم اکنون برای تو فقط برای تو زنده ام.
زندگی را دوست دارم اگر تو با من باشی و تو را می پرستم اگر دوستم داشته باشی ای نیلوفر زندگیم.