دیداری از آینه

 در برابرش ایستادم،سر تعظیم فرود آوردم زیرا او بهتر از هر کس حقایق را بر من فاش ساخت با تماشای او دانستم دوری او چسان افسرده و پژمرده ام کرده است که میخواستم سنگی بردارم بر صورتش زنم و او را درهم بکوبم که دیگر قادر نباشد این دل شکسته را بصورت تصویری اینچنان پر چین و چروک نشان دهد......ولی افسوس که دستم حرکت نکرد زیرا او حقیقت بود و من فریفته دروغ و مکر،او صافی باطن داشت و من غرق در گناه،او حاکم بود ومن محکوم ابدی!

گذشته های غم آلود مرا بوضوح نشان میداد تنهایی و خاموشی غم انگیز دل افسرده ام را بصافی آبهای لغزنده و دل انگیز مردابهای آرام وساکت که از گذشت زمان در دل عمیق و اسرار آمیز خود داستانها و حوادث شگفت آوری دارند در برابرم قرار میداد. خونسردی و بی اعتنائی های زمانه را در پیش دیدگان رنجور و متحیر من چون موجی گذران میگذرانید آهی از سرد از دل پر درد کشیدم در برابرش زانو زدم و از شدت رنج و غمی که از تماشای گذشته ها عارضم شده بود  بخواب رفتم،الهه عشق و هنر را با بالهای زرین خود،که دسته ای از شعرا و نویسندگان را در آسمان لایتناهی پرواز میداد بخواب دیدم او کم کم از میان ابرها و ستاره ها فرود آمد تا در کنارم قرار گرفت و در حالیکه لبخند میزد بوسه ای آتشین بر لبانم زد و با سایر هنرمندان محروم این جهان ناپایدار بطرف ستونی از روشنایی که از گوشه آسمان میلغزید و بر اطراف من روشنایی میبخشید قصد مراجعت نمود.هنگام رفتن ارواح هنرمند بهمراه فرشته عشق هنر چنین زمزمه میکردند:

((ای نویسنده غمگین تنها،بخند...... آری بخند که تنهایی و سکوت تو،رنج و درد بی درمان تو،بزودی به پایان میرسد و تو با لبانی خندان ......به کاخهای با شکوه امید و آرزوی پایدار قدم خواهی گذاشت وبزودی بجمع ما چون شمعی فروزان روشنی خواهی بخشید......آری بخند که بزودی با این عده برای بردن روح عذاب کشیده تو به زمین نزول خواهیم کرد و نویسنده ای را که دنیای بشریت هرگز ارزش او را نفهمید و ندانست با خود بعالم ابدیت و بنزد خدای هنر مندان خواهیم برد .....تو در آنجا دیگر رنجی احساس نخواهی کرد......آرام و آزادبر پیکر ابرها سوار شده بمراد دل خواهی رسید!!))

http://pro.corbis.com/images/watermark/572/13999692/RF5468137.jpg



 غم زمانه به پایان رسید و یار آمد
شراب کهنه بیاور که نوبهار آمد
حکومت دی و بهمن تمام شد ساقی
بیار می که زمستان شد و بهار آمد

 غم انگیزترین پاییز.ستاره

دل واشک

 لخته گوشتی را که نمیدانیم چیست و نمی توانیم درست تشریحش کنیم دلش نام گذارده ایم!آنرا جائی پاک و مسکن پرستش خدا و محبوب و صندوقچه اسرارش می نامیم.
اگر نقاش توانگر و استادی منظره بدیعی از این تشبیه ما تهیه کرده و آنرا از نور الهی روشن سازد و چنان مجذوبیتی به او بخشد که بی اختیار در برابرش زانو زنیم، باز به آن درجه و مقام دل یعنی آنجایی که رحمت خداوندی و عشق ابدی در آنجا به امانت گذاشته شده است نخواهد رسید.
این دل کوچک هدف هزاران دارد.امید،عاطفه،فراق،یآس پرستش و صدها رموز طبیعت است.
چگونه است که با آن همه ظرفیت متلاشی نمی شود تا بشر را از احساس رنج و مشقت،سرور و مسرت،راحتش کند.
اما خدای یکتا قطره سوزان و درخشنده تر از ستاره ای در آنجا به امانت نهاده تا در موقع غم و شادی از آسمان دل بصورت بارانی شفاف ولی پر حرارت و سوزان لرزان بر گونه ها بچکد و اندکی از آلام درونی را با خود بدانجائی که اسرار بشر به امانت نهاده می شود حمل نماید.این قطره ها نگهبان اسرار ومکنونات دل هستند در دل شفاف و لرزان آنها حکایتها و شکایتها بیشمار ((دل)) خفته است.
((موقعیکه عاشقی از محبوبه خود جفائی دیده و یا بفراق او دچار شده و گریه میکند زمانیکه جوان شوریده حال عاشقی بمعشوقش می اندیشد و در غیاب او اشک می ریزد و ناله اش به ثریا می رود........
وقتیکه یتیم بینوا از شدت سرما با مشاهده دختران وپسران عزیز کرده زمان،دلش نزدیک است متلاشی شود و گریه می کند.زمانیکه من با حال زار،گونه در گونه گلهای سرخ فرو می برم تا شاید زردی چهره ام در نزد محبوب سبزه روی سیاه چشمم آشکار نشود اشک می ریزم.........))این قطرات رااگر جمع آوری کنیم. اسرار دلهای بیشماری را کشفمی کنیم.

http://pro.corbis.com/images/watermark/67/14057254/AX051447.jpg

من از دانه های درخشنده و شور اشک دلم که از آسمان آن بر گونه ام می چکد اسرارها و حکایتها بیاد دارم که یگانه مونس و همدم شبهای پر درد و اندوه و عشق و امید انتظار وصال من بوده اند این قطرات که در قبال بی اعتنائی،تمسخر و فراموشی بی عاطفه ترین دلبر عالم افشانده شده است در نزد من بسی عزیز است و من به آنها احترام می گذارم.