ای مظهر جور و بی وفایی

 حال که عزم رفتن داری بگذار بگویم دوست داشتن یعنی شکفتن گل سرخ بر روی بوته تیغ بران،و من دوستت داشتم.زندگی با تو یعنی لیسیدن عسل از لبه تیغ و من با تو زندگی کردم و شیرینی عسل را حتی به بریده شدن زبانم ترجیح دادم،ولی افسوس که این کارها و این از خودگذشتگیها برای کسی بود که تنها عاشق بود.
عشق یک فریب است ولی دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی،عشق در دریای عاشق غرق شدن است ولی دوست داشتن رمز شنا کردن در دریای یکرنگی.تو عاشق بودی و من دوستت داشتم.
زچشم سیه رنگ تو، برداشتم برق نگاهم را و تاجی را که گلهای قشنگش را در بهار عشق تو با اشک چشم پرورانیدم خزان کردم،نه تنها عشق تو......هر عشق دیگری را به دل کشتم،و تنها میروم راه امیدم را.اگر اشکی ز چشمان سیه رنگت فرو آید برای من در این رفتن بدان که قطره ای بوده است از دریای خونینی که هر شب در غمت از دیده روان کردم.هنوز هم ورقهای سفیدی هست ولی امید نوشتن نیست. برو.......برو دیگر خداحافظ.


http://images.webshots.com/ProThumbs/66/36466_wallpaper280.jpg

 برو لعل درخشانی شو اندر سینه آنکس که باشد چون خودت
بی حس و بی پروا

دوست داشتم در اولین قطرات اشکم درک می کردی.......

 دوست داشتم در اولین قطرات اشکم درک می کردی آنچه در وجودم بود.دوست داشتم در تمام ناباوریها و تمام باید ونبایدها باور می کردی دردی را که سالهاست در گوشه این دل پنهان است و با تمام خاموشیم بفهمی که در دلم غوغایی برپاست.با همه کودکیم نگاهم را ذره ای از وجودت بدانی. دوست داشتم لحظه ای با مکث خود تمام هستی را به هم پیوند می دادی و هستی را آنچنان به من می بخشیدی که دیگر اثری از آن نباشد.دوست داشتم فریاد خفه این گل بخاک افتاده را بدست تن ناامید به باد نمی سپردی که ناگهان نه بادی می ماند نه من،دوست داشتم من هم یکی از صدها ستاره ای بودم که در کنج دلت آشیانه دارد.
گر چه می دانم نور من به وسعت ستاره های دیگرت نیست.دوست داشتم گلی بودم در اوج نابودی که فقط به نبودن می اندیشد و ناگهان دستی می آمد و مرا به دوباره بودن و ماندن در این زمین خوش خیال(زمینی که عادت کرده به رهگذرانش)دعوت می کرد.ولی من هر چه با تو خندیدیم،هر چه گریه کردم،هر چه احساس کردم یک شبه به فراموشی سپرده شد.نمی دانم کدام آرزو تو را صدا کرد؟!نمی دانم کدام خواهش معنای خواهش من شد؟!نمی دانم کدام شک و تردید واژه های درد آلود مرا از یادت برد،نمی دانم چرا این قصری را که تمام نفسهایمان در آن محبوس بود یک شبه خراب کردی؟! چرا من شدم همان


http://www.angelzone.org/Prayer.gif

 

((ستاره ای که در اوج بودن جز به نبودن نمی اندیشید))

 

بنام خدایی که عشق را آفرید و عاشق شدن را گناه دانست

بازم غم و غصه،بازم درد و اندوه،اینگار باید اسممو عوض کنم بذارم دختر غم و غصه به جای دختر تنها.
اصلآ باورم نمی شد که یه روزی بخوای این کارو بکنی!چطوری دلت اومد؟!مگه من چه گناهی یا خطایی کردم که باید این جوری با من نامهربون باشی؟!جز اینکه دوستت داشتم،جز اینکه به خاطر تو هزار بار غرورم را شکستم،جز اینکه.................
امشب هر تار مویم آوازی سوزناک خواند و اشکهایم با آن همراهی کرد و قطره قطره بی صدا ریخت.باورم نمی شد که بتونی تمام اون چیز هایی را که با یه دنیا عشق بهت داده بودم پس بفرستی،این نهایت بی انصافیست که بخوای حتی ته مونده ذرات قلبم را با این کار آب کنی،با این کارت حتی توان اندیشیدن را از من گرفتی و چشمهایم را به گوشه ای خیره ساختی.

تو خود وحشت داشتی از تنهایی پس چرا من را تنها گذاشتی؟!تو خود می ترسیدی از هر چه نهایت است پس چرا مرا در نهایت رها کردی؟!

اگر برای تو بی نام و نشان بودم برای تنها گل باغچه کوچکمان نامی ساده داشتم،و تو می دانستی که نامم  همانند نگاهم بی آلایش است پس چرا؟؟؟؟!!!!

پس چرا مرا غریبه ای خواندی در نهایت تاریکی؟!چرا تو هم مانند بقیه باورم نکردی،مگر من تو را باور نکرده بودم؟؟؟؟!!!! آه ه ه ه ه ه ه ه ه ه 

 

http://www.angelzone.org/PrivateThoughts.gif

کسی که در اوج بودن جز به نبودن نمی اندیشد
ستاره