پسرکی از مادرش پرسید: مادر چرا گریه میکنی؟؟؟!!!!
مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت: نمیدانم عزیزم،نمیدانم!!!!!. 
پسر نزد پدرش رفت و گفت:بابا چرا مامان همیشه گریه میکنه؟؟؟!!! اون چی میخواد؟؟!!!!
پدرش تنها دلیلی که به ذهنش میرسید،این بود که: همه زنها گریه میکنند بی هیچ دلیلی!!!!
پسرک قانع شد ولی هنوز از اینکه زنها خیلی راحت به گریه می افتند،متعجب بود.


یک بار در خواب دید که دارد با خدا صحبت میکند،از خدا پرسید: خدایا چرا زنها این همه گریه میکنند؟؟!!!!!!!!
خدا جواب داد : من زن را به شکل ویژه ای آفریده ام . به شانه های او قدرتی داده ام تا بتواند سنگینی زمین را تحمل کند ،به بدنش قدرتی داده ام تا بتواند درد زایمان را تحمل کند ، به دستانش قدرتی داده ام که حتی اگر تمام کسانش دست از کار بکشند، او به کار ادامه دهد.
 به او احساسی داده ام تا با تمام وجود به فرزندانش عشق بورزد ، حتی اگر او را هزاران بار اذیت کنند، به او قلبی داده ام  تا همسرش را دوست بدارد ، از خطاهای او بگذرد و همواره در کنار او باشد و به او اشکی داده ام، تا هرهنگام که خواست ، فرو بریزد . این اشک را منحصرا برای او خلق کرده ام تا هرگاه نیاز داشت بتواند از آن استفاده کند.





زیبایی یک زن در لباسش ، مو ها ، یا اندامش نیست . زیبایی زن را باید در چشمانش جست و جو کرد ، زیرا تنها راه ورود به قلبش آْنجاست .











بازم آسمون دلم ابری شده،بازم اشکام ترسیدن و می خوان از چشمهام فرار کنن،رفتم پیش آسمون بلکه یه خورده دلم باز بشه و یه خورده آروم بشم اما اون خیلی بدتر از من بود،اینقد دیروز گریه کرد که همه مردم این شهر حیرت زده  شده بودن،رفتم زیر اشکهای آسمون وایستادم تا بلکه اشکهای این پدیده خداوندی بتونه غم وغصه رو از تنم پاک کنه و با خودش ببره ،اما نه اینگاری اینها موندگارن میخوان تا آخر عمر با من بمونن،داد زدم،به آسمون گفتم :دلم داره میترکه میخوام مثل تو گریه کنم تا یه خورده آروم بشم،‌خودم گریه کردنو بهت یاد دادم حالا خودم نمیدونم چه جوری گریه کنم،آسمون هیچی نگفت فقط هق هق گریه کرد.
داشتم دیونه میشدم به دریا نگاه کردم شاید اون بتونه آرومم کنه اما اون هم اینقد عصبانی بود که جرات نکردم بهش نزدیک بشم،سرمو گرفتم بالا گفتم:خدایا تا کی،تا کی باید اینجوری غصه دار باشم تا کی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اشکام طاقت نیاوردن و مثل کسی که عجله داره تند تند از چشام فرار کردن،آسمون داشت پا به پای من گریه میکرد،دیگه هیچی نفهمیدم وقتی چشامو باز کردم دیدم که باد مهربونم مثل همیشه داره صورتمو ناز میکنه چشامو درست نمیتونستم باز کنم،بلند شدم، تنم خسته و کوفته بود،اما یه خورده آروم شده بودم دوست داشتم همون جا میموندم تا این حس خوب با ترافیک تو جاده از بین نره اما حیف باید میرفتم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ولی تمام حس خوبم با دیدن قیافه اخمو مامان به هیکل بارون زده من از بین رفت،بهتره که دیگه هیچی نگم در مورد خونه .

راستی میدونین چه دردی داره وقتی به پای همه چیز یه نفر بشینی،از همه چیزت بگذاری همه دردها و فشارهای روحی را به خاطر اون به جون بخری و اون فقط نظاره گر باشه و هیچ کاری واست نکنه و زمانی هم که تو خسته از این همه درد بهش پناه ببری و ازش گلایه کنی که خیلی خسته ای، برگرده بگه :

برگ از درخت خسته میشه
                                      پاییز همش بهونست


آره!! کسی میدونه چه دردی داره؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!هر کی میدونه واسه من دعا کنه چون دردش داره از پا درم میاره 
    


بازم آسمون دلش گرفته ، اما آسمون اینجا خیلی صبوره ،خیلی وقتا دلش میگیره اما گریه نمیکنه اینقدر دلش میگیره که تمام بدنش سیاه میشه اما دریغ از یه قطره اشک !!!!!!!
تازگیها باهاش دوست شدم ـــــــ آسمون و میگم،خیلی وقتا باهاش در دل میکنم، میخوام ازش صبور بودنو یاد بگیرم،میخوام یاد بگیرم که وقتی دلم میگیره چه جوری جلو اشکامو بگیرم که از چشام فرار نکنه.
میدونی چیه: این فصل که میشه آسمون بیشتر مواقع تنهاست آخه زمستون همه یا کار میکنن یا خوابند، به قول شجریان که میگه :

هوا دلگیر،درها بسته،سرها در گریبان
                                                  دستها پنهان،نفسها از دلها خسته و غمگین

درختان اسکلتهای بلور آگین،زمین دلمرده،سقف آسمان کوتاه
                                                                غبار آلوده مهر و ماه،زمستان است

راستی یادم رفت بگم که به آسمون گفتم اگه گریه کنه یه ذره از سنگینی بار دلش کم میشه اون هم چهار روز پشت سر هم گریه کرد،وای یادمه ۹سال پیش آسمون اینجا اینجوری گریه کرد،آسمون یه خورده آروم شد.باد هم یکی از دوستهای آسمونه که تو گردگیری بهش کمک میکنه،اما بیشتر مواقع  عجله داره و عصبانیه،بعضی وقتا هم آروم و مهربونه. آخه میدونی چیه؟؟!!! خیلی این ورو اون ور میره یه لحظه آروم نداره،اما با همه عصبانیتش من دوستش دارم .بعضی وقتا که ار همه دنیا خسته میشم میرم دراز میکشم  چشامو میبندم میاد آرم صورتمو ناز میکنه و یواش تو گوشم زمزمه میکنه : لالای لالایی عزیز بی قرارم،لالای لالایی ستاره غمگینم لالای لالایی..........منم بی صدا اشک میریزم و با نوازشش میخوابم.کلاً  دیگه تنها نیستم آسمون تازگیها همدمم شده ،باد هم بهم سر میزنه.


اگر کسی رو می شناسید که وبلاگ نویسه و دبی زندگی میکنه رو لطفا بهم معرفی کنید