بنام خدا خالق انسان،بنام انسان خالق غمها،بنام غمها خالق اشکها

لحظه ها می گذشتند و من فقط به حقیقت ساده زندگیم می اندیشیدم،حقیقتی که یک روز مرا با خود برد،حقیقتی که با شکفتنش نامی تازه به من می بخشید،حقیقتی که می شد تا مرز بی نهایت باور کرد،حقیقتی که گاهی انسان با شنیدنش می خندد و گاهی می گرید مانند کودکی معصوم،حقیقتی که مرا دیوانه وار صدا زد و اشکهایم را با نگاهش عمیق خواند،وای کاش تو بودی و حقیقتی تازه برایم می ساختی.کاش بودی و از حقیقت قصه ها برایم می گفتی،کاش بودی و مرا با سرنوشت حقیقی آشنا می کردی،کاش بودی و من را با حقیقت صدا می کردی،کاش بودی و زندگی زمان تقدیر را با سرنوشت حقیقت آشنا می کردی،کاش بودی و از حقیقت عشق را تمنا می کردی،کاش بودی تا با حقیقت زندگی کنم،حقیقتی که مرا خرد کرد و نابود ساخت،کاش بودی

هزار بار آسمان را قسم دادم که دیگر به چشمان گریان من نگاه نکند.

من از حقیقت بی پایان از تصویری بی نشان،از عشق یک آهو می ترسم من از روزگار سنگدل از بایدها و نبایدها می ترسم،می ترسم از آغاز هر سرنوشت و از طلوع هر زیبایی.من از روح سرگردان زندگی،از گریزان بودن یاران می ترسم،از صدای پای رهگذران می ترسم.از آنچه هستیم و هست می ترسم از جاده بی انتهایی که عاقبت مرا آواره خود خواهد ساخت می ترسم.از لحظه ها و ساعتهایی که مرا نیز همانند خودشان بی عاطفه کرد .می ترسم از خود فراموشی دلهای پاک. می ترسم از آشنایی با تو که آغاز سرنوشتم را بدست گرفت.می ترسم از شبهایی که فقط با نفسهای گرم تو زنده بود.می ترسم از سکوت تو،سکوتی که مرد غریبه را هم به تنفس وا می داشت می ترسم،نمی دانم آیا لحظه ای فرا می رسد که تو مرا فریاد کنی،فریادی که تن یخ بسته ام را قطره قطره آب کند.............

http://www.khajenasir.com/music/index.jpg

دلم میخواد گریه کنم برای قتل عام گل

برای مرگ رازقی برای نابودی عشق