دوباره طبق عادت همیشگی دلم گرفته بود،رفتم سراغ قلم و کاغذ و شروع کردم به نوشتن.به زیر زمین متروک فکرم می روم،به انبار تلخ خاطرات شهری که بوی کهنگی میدهد و همه جایش را تارهای خستگی بسته است.
آبهای خیال را کنار می زنم و خود را به ورای تاریکی می رسانم.پرنده زمستانی به خواب رفته و نفسهایش بوی بهار را می دهد.برای سکوت پرنده دلواپسم و افسوس می خورم،چرا کسی برای این قلب کوچک که اینهمه غم های بزرگ دارد نگران نیست.
همیشه با خود می گفتم هوسهای من همه مرده اند و من زنده مانده ام.حتی دل از مهر رویا های دور و دراز خود نیز گرفته ام.من قربانی غم های زهرآگین جهانم و در زندان هستی زیر زنجیر های نومیدی دست و پا می زنم.حالا دیگه کاری جز رنج بردن و غم خوردن برای من نمانده،زیرا دل خاموشم برای همیشه از گرمی امید محروم شده است حالا دیگر در راه زندگی جز افسردگی و ناامیدی نمی بینم.
حالا می خواهم بر گردم به روزهای گذشته،و بگم از عشقهای گذشته و روزهای خوبی که دیگه بر نگشته.
روزهای خوب اونقدر زود گذشتند که حتی فرصت نشد تا الفبای عشقی را که به من آموختی برایت دیکته کنم.حتی وقتی نماند تا واژه عشق را برایت بخش کنم واز روی آن برایت جریمه بنویسم.حالا هم که دیگه داریم به آخر خط می رسیم و دیگه باید از همین حالا کوله بار سفر را آماده کنیم . هر کدام به راهی برویم که تقدیر برایمان رقم زده حتی اگر بر خلاف میلمان باشد.
دفتر چه ای از خاطراتمان را در کنارم دارم،اولین ورق را که می زنم نام تو را می بینم و اشک در چشمانم حلقه می زند با عجله دفتر را ورق می زنم و شروع به خواندن می کنم با خود می گویم: کاش می شد یک نفر،تنها یک نفر پیدا می شد مرحمی برای جراحت عمیق قلبم بنهد.هر چند که همیشه در این امید بسر برده ام ولی ایمان پیدا کرده ام بعد از تو،امید داشتن به چنین آرزویی بسی دیوانگی است.
خیلی مشتاقم که برایت بنویسم دستان لرزانم را به نشانه دوستی به سویت دراز می کنم باشد که با عهدی از معرفت دل به یکدیگر ببندیم.ولی نه چون تو مال دیگری هستی.پس
می نویسم
دستان لرزان و ناتوانم را به نشانه محبت به سویت دراز می کنم باشد که با عهدی از معرفت نظاره گر خوشبختیهای یکدیگر باشیم.
زندگی همان دقایق وثانیه هایی است که ما خواهان عبور هر چه سریعتر آنیم ولی ای کاش...............
کسی که بی صداتر از همیشه به آینده چشم دوخته
ستاره
هستی تو را به آنگونه که هستی میخواهد،
از این رو همین هستی که هستی.
هستی، اینگونه که هستی به تو نیاز دارد.
وگرنه کسی دیگر را به وجود میآورد و نه تو را
سلام
خوبی
کی گفته عشق دروغه
عشق تو ذهن همه یه جور نیست
کسی که به پرنده عشقش رسیده عشق رو بهترین میدونه و کسی که نرسیده نه
باید اصل عشق رو دید
عشق چیزی جز حقیقت نیست و حقیقت هم چیز خوبیه
بعضی وقتها عشق با هوس قاطی میشه
شاید این هوسه که دروغه
نه؟
خب
دست به قلمت خوبه و وبلاگ جالبی داری
اگه وقت داشتی و خواستی نوشته های یه نویسنده ناشی رو ببینی یه سری هم به ما بزن
قربان تو محمد (سیب سرخ)
سلام . خوبی ؟؟
خیلی ازت خوشم اومد. واقعاْ شیفته ی تو شدم . چون گفتی که عشق یه دروغ بزرگه. آآآآآی که حرف دل من رو می زنی.
راستی به من هم سر بزن. راستی اگر لوگوی من رو هم بذاری ممنون میشم !! مرسی.
عشق دروغ نیست !!!
تا عاشق نشه آدم نمی فهمه
سلام ستاره جان.....خوبی عزیزم؟خیلی قشنگه.....این آهنگت که منو کشت....نوشته ات هم که مثل همیشه عالی
بود......دلم برات تنگه......زود بیایی ها.......سبز باشی عزیزم ...
ستاره کوچیک من ٬ گل نازم٬ اینجا خیلی قشنگ تر از اونی هست که من انتظار داشتم. ولی یه غم سنگین داره. یه صدایی که دل ادم رو ریش میکنه. اما غصه نخور مسافر کوچولوی من. اونجا هوا که بد نیست. اینجا ولی آسمون اشک ریختن هم بلد نیست. غصه نخور مسافر ٬ رفتیم تو ماه اسفند٬ اردیبهشت که میشه ٬ تو برمیگردی « لبخند!!!»
یه آسمون دوستت دارم .....
آزاده
سلام ستاره جان...
باورت میشه وقتی نوشتت را خواندم اینقدر روم تاثیر گذاشت که آروم آروم اشک ریختم....
خدای من چه دنیای داری...
عشق.....به شکل پرواز یک پرنده است..موفق باشی